امشب ای یار دلم سخت هوایت دارد
دل سودازده ام میل صدایت دارد
لب خود تر کن و آهسته صدایم کن باز
سخنی تازه که بویی ز صفایت دارد
همره زندگیم باش که از عهد قدیم
تن من تاب و تبی سخت برایت دارد
امر کن تا که به پایت تن و جان را بدهم
عزمم از قصه ی فرهاد روایت دارد
منم و آینه ی صورت ماهت در پیش
و دلی ساده که جان را به فدایت دارد
:: برچسبها:
شعر,
|